سرورهادیان/
هر روز دفاع از میهن پر از خاطرات نابی است که در دل بسیاری از فرماندهان، سربازان و رزمندگانمان وجود دارد. روایتهایی که نشان ازعشق، ایثار، شهادت و از خودگذشتگی دارد. به طور طبیعی اگر همه آن دلاوریها و شجاعتها نبود، این پیروزی میسر نمیشد. در سالروز شکست حصر آبادان به سراغ سرتیپ بازنشسته «بهروز اکبری» میروم. او که متولد ۱۳۳۲ در شهرستان بیرجند است از سال ۶۰ تا ۶۸ در جبههها و عملیاتهای مختلف حضور داشته و آخرین مسئولیتش معاون لشکر ۷۷ ثامنالائمه(ع) بوده است.
او میگوید: با توجه به درجهام در آن زمان مسئولیتم در رده فرمانده گروهان و گردان در خطوط مقدم بود، از این رو دو بار مجروح شدم و جانباز دفاع مقدس هستم و هم اکنون نیز در مراکز آموزش عالی مشغول تدریس دروس مدیریتی و علوم و معارف دفاع مقدس هستم.
• شهدا برگزیدگان درگاه الهی
سرتیپ اکبری به دوران دفاع مقدس و ۳۹ سال قبل بازمیگردد و میافزاید: ابتدا به خاطرهای از شهید سرهنگ ابراهیم ثابت، فرمانده گردان ۱۴۹ لشکر ۷۷ ثامنالائمه(ع) اشاره میکنم که در یکی از روزهای سال ۶۰ که در شرق کارون مستقر بودیم و من فرماندهی گروهان را به عهده داشتم، برای هماهنگیهای عملیاتی به سنگر او در گردان رفتم اما از گردان به ما خبر دادند که سربازی مجروح شده است و او را به بهداری میآورند.
وی در ادامه تصریح میکند: دو نفری فوری به بهداری رفتیم. او یکی از سربازان ترخیصی ۵۶ بود که به جبههها فراخوانده شده بود و در بهداری متوجه شد که ترکش به قفسه سینهاش اصابت کرده است. در حالی که دکتر بهزاد، پزشک بهداری در حال کمکهای اولیه بود، دست از کار کشید. حالا با یادآوری آن لحظه بغض میکند و میگوید: همچنان که سر او را روی زانوانم داشتم، پرسیدم، دکتر چه شده؟ با اشاره سر گفت کارش تمام است. برخلاف خصوصیات یک فرمانده به دلیل علاقهای که به سربازانم داشتم اشکم سرازیر شد و در این حالت متوجه شدم، شهید ثابت رو به قبله دارد، زمزمه میکند: «خدایا به خاطر فرماندهاش او را نجات بده».
او آرام آرام به روایت حس خوب آن لحظه اشاره میکند و میافزاید: چند لحظه بعد دکتر برگشت، صدا کرد: جناب سرهنگ، سربازتان زنده است.
حس غیر قابل توصیفی است که چقدر آن لحظه خوشحال شدم و بلافاصله آن سرباز به بیمارستان آبادان اعزام شد و پس از مدتی مداوا در بیمارستان دوباره به یگان بازگشت.
امیر اکبری تأکید میکند: سرهنگ ثابت برای سربازان دغدغه داشت. او فردی مؤمن، متعهد و باانضباط بود و قلبی بسیار رئوف داشت و خدا دعای او را مستجاب کرد. به راستی شهدا برگزیدگان درگاه الهیاند و نزد او دارای حرمت هستند. شهید ثابت همیشه میگفت دوست ندارم اسیر بشوم و آرزوی شهادت داشت. سالها بعد در سمت فرمانده تیپ لشکر ۲۸ سنندج در کمین گروهکها حاضر به اسارت نشد و آن قدر جنگید تا به شهادت رسید.
• صحبت در ایثار
وی در ادامه بیان میدارد: از خاطرات دوران دفاع مقدس بسیار میتوان گفت اما خاطرهای از گروهبان سفیدروز در عملیات رمضان نیز یکی دیگر از رشادتهای آن دوران است.
وی خاطرنشان میسازد: عملیات رمضان در حال اجرا بود و ما در منطقه عملیاتی کوشک در جنوب عمل میکردیم. در غروب یکی از آن روزها پیش از تاریکی هوا که ماشین غذا را به خط اول آورده بودند، توپخانه عراق شروع به گلولهباران منطقه ما کرد که احتمالاً دیدهبانشان ماشین را دیده بود.
سرتیپ اکبری اظهار میدارد: در نتیجه در اثر ترکش گلوله، گروهبان سفیدروز از ناحیه پا و یک سرباز دیگر از ناحیه قفسه سینه مجروح شدند. حال عمومی آن سرباز وخیمتر از سفیدروز بود. هر چند سفیدروز از ناحیه ساق پا به شدت آسیب دیده بود و فقط گوشت و پوست آویزان مانده بود که پایش را با دست گرفته بود و در حال خونریزی شدید بود. هنگامی که آمبولانس برای تخلیه رسید و پزشکیار قصد بردن سفیدروز را داشت او نپذیرفت و با اصرار از اینکه حال آن سرباز بدتر است اول سرباز تخلیه شد و بعد سفیدروز برای درمان اعزام شد.
وی تأکید میکند: این عمل ایثارگرانه او ناشی از فرهنگ ایثار و سبقتگیری در خطرپذیری رزمندگان در جبههها بود که یکی از عوامل پیروزی دفاع مقدس است.
• عشق به وطن
امیر در ادامه خاطرهای از رزمنده دلاور سرباز موسی فولادی را روایت میکند و میگوید: در عملیات کربلای۶ که در منطقه عملیاتی سومار آغاز شد پیش از شروع عملیات گروههای گشتی شب هنگام به جلو اعزام شدند تا معابری را برای تردد رزمندگان در زمان اجرای عملیات در میادین مین عراقیها باز کنند، گردان ما در این مأموریت به عنوان اولین یگان به اصطلاح خط شکن میبایست عمل میکرد. در یکی از شبها که گروه گشتی اعزام شده بود هوا بارانی و مهآلود شد و فردا صبح متوجه شدیم دو نفر از اعضای گشتی برنگشتند.
سرتیپ بهروز اکبری بیان میکند: به دلیل اینکه قرار بود این عملیات با کربلای ۴ و ۵ در جنوب هماهنگ باشد، عملیات عقب افتاد. صبح عملیات که منطقه ما با دود و باروت و گرد و غبار همراه شده بود در دیدگاه خط مقدم متوجه شدم سربازان زیر بغل فردی را گرفته و به عقب میآورند و او کسی نبود جز سرباز فولادی. این دلاور اهل میناب بندرعباس پس از ۱۸ روز با چهرهای سیاه، موهایی مجعد و قیافهای ضعیف به سمت ما میآمد. به او گفتم کجا بودی؟ چه میکردی؟ به سختی پاسخ داد، آن شب در تاریکی گروه را گم کردم. فردا صبح متوجه شدم نزدیک سنگرهای عراقیها هستم که در زیر یک صخره پنهان شدم. روزها در میان صخرهها و بوتهها میماندم و شبها برای تهیه مواد غذایی از ریشه علفها استفاده میکردم و در برابر تشنگی دو بار باران آمد ولی ننگ داشتم به عراقیها پناهنده شوم.
امیر در ادامه میگوید: او حتی تفنگ خود را همراه داشت و خشاب و وسایل اضافی را زیر خاک کرده بود که دست عراقیها نیفتد. ۴۵ روز باقیمانده خدمت وی با هدیهای از طرف فرمانده لشکر بخشیده شد و پس از هفتهای بستری در بهداری و بهبود نسبی ناشی از ضعف به آغوش خانوادهاش رفت.
وی در پایان تأکید میکند: جنگ را فولادیها اداره کردهاند.
نظر شما